بز و صخره

روزی بزی به دامنۀ صخره‌ای دوید
خود را به روی سینه‌کشی صعب برکشید

جستی زد و به چابکی آهوان دشت
از شیب تند صخره به بالای آن پرید

بر صخره ایستاد و به هر سو نگاه کرد
مانند خویشتن به صلابت کسی ندید

گفت: این منم که بر همه عالم سرآمدم
سر می‌کشم به دامن شبگیر همچو شید!

آن‌گاه سینه صاف نمود و ز عمق جان
مانند شیر نعرۀ جانانه‌ای کشید:

آنک سریر سروری و برتری مراست
هان ای تمام شیر و پلنگان شما که‌اید؟!

شیری غریب و خسته از آن دشت می‌گذشت
دشنام‌های آن بز مغرور را شنید

لختی به ناتوانی آن بز نظاره کرد
یک‌چند هم به هیبت آن صخرۀ سپید...

گفت: این تو نیستی که چنین نعره می‌کشد
غوغا و نعره از دل صخره‌ست، ای پلید!

بز روی صخره هم که برآید بز است و شیر
شیر است، گرچه خسته و رنجور و ناامید!

.....

این صخره در زمانۀ ما علم و قدرت است
هر ملّتی خزید و به بالای آن رسید،

گر همچو بز حقیر و زبون بود پیش‌ از آن
بر قلّه‌های شوکت و قدرت بیارمید

خواری کشید هر که از این صخره بازماند
هرچند بود ملّتی آزاده و رشید

باید بر اوج صخره برآمد به اقتدار
یا مثل موش خوار شد و گوشه‌ای خزید

فقیران پولدار!

 

تغییر کرده معنی فقر و توانگری
چون رسم و راه شعر و طریق سخنوری

شلوار پاره و شکم خالی آن‌زمان
معیار فقر بود، همانند لاغری

هر کس که وام بیش‌تری داشت، پیش از این
بی‌چاره بود و مظهر افلاس و بی‌زری

امّا بیا ببین چقَدَر فرق کرده است
اوضاع این زمانه و این چرخ چنبری

شلوار پاره‌پاره کنون رمز ثروت است
پیراهن دریده نشانیّ دل‌بری

وقتی گرسنه‌اند رژیم است علّتش
وقتی که لاغرند، سبب نیست مضطری

دارند با تمام نشان‌های ضعف و فقر
حُرمت قوی به نزد مقامات کشوری

وام «بگیر و پس نده» را زود می‌دهند
این بانک‌ها به «ب ز» و «جیم دال» و خاوری

امّا برای چند تومن وام ازدواج
باید وثیقه برد و سندهای محضری

هستند عدّه‌ای که گرفتار گشته‌اند
افتاده کارشان به درِ دادگستری

هر کس برهنه بود از این پیش، خوار بود
چون دزد کاه‌دان‌زده‌ای در کلانتری

امّا کنون توانگر بی‌جامه را ببین
استخر خاصّ دارد و گاه شناگری،

زیرآبی‌ای رَوَد که به گردش نمی‌رسد
کوسه بدان شناوری و آن تناوری

حافظ اگر ز «سلطنت فقر» گفته است
قصدش جز این نبود، اگر نیک بنگری

آبی نمی‌دهند به رندان تشنه‌لب
ناچار قانع‌اند به یک نان بربری

اقبال محتسب ولی اندر تزاید است
مانند بخت زهره و اقبال مشتری

او حرف‌های تازه‌ای البتّه می‌زند
تغییر لهجه داده به گفتار زرگری

می‌گوید از سرآمدن عصر احتساب
از مقتضای توسعه، جبر فناوری

گاهی شعار می‌دهد از نقد و گفتگو
گاهی ز ظلم مقنعه و جور روسری...

همواره زآن گروه فقیران پول‌دار
جمعی به پای صحبت او پای‌منبری...

اشعار من به پیش شعاری که می‌دهند
مانند پندهای حکیمان دری‌وری!

جدال با مدّعی در باب اخته کردن درویشان!

عده‌ای مدّعی بر آن شده‌اند
که فقیران بلای جان شده‌اند

یکی از این گروه روشنفکر
جای هرگونه فکر و معنی بکر،

گفت: "مشکل همین فقیران‌اند
معضل اصلی مدیران‌اند

اگر این قشر سرشکسته نبود
دولت این‌گونه ورشکسته نبود

چند دولت ره حیا گیرد
شب یارانه‌ها عزا گیرد

تا کی از مالیات بازاری
شود این قشر چاق و پرواری

سطح فرهنگشان فرومایه
عدّه‌ای کارمند دون‌پایه

نه سواد درست و درمانی
جاهلان‌اند و چاله‌میدانی

فحش‌ها می‌دهند بی‌پروا
از پدرکشتگی به امریکا

اکثریت اگرچه این‌هایند
عده‌ای لات بی‌سر و پایند

رأیشان در ترازوی سنجش
کم‌تر از رأی ماست در ارزش

نه خبردار از مدرنیته
عقلشان فارغ است از این حیطه

تا به کی یاوری کند دولت
هی گداپروری کند دولت

مردمی کاین‌چنین شلخته شوند
به‌تر آن است زود اخته شوند!

ژن ناقص نبودنش به‌تر!
بی‌محابا زدودنش به‌تر!

ما که قشر فهیم و والاییم
با پرستیژتر از این‌هاییم!..."

گفتمش بس کن این جفاکاری
چند از این یاوه‌های تکراری؟!

مردمان گر غنی و درویش‌اند
ریزه‌خواران همّت خویش‌اند

جای آنکه طبیبشان باشی
چند بر زخمشان نمک پاشی؟!

 

تنفس مصنوعی

بختک ‌به ‌روی ‌سینه کجا می‌کشد نفس؟
تهران ما بدون هوا می‌کشد نفس

از پیش و پس نفس‌کش او بسته است، پس
این شهر بی‌نفس ز کجا می‌کشد نفس؟!

باید کمی تنفس مصنوعیش دهند
این شهر تا نمرده و تا می‌کشد نفس

جای هوا عصاره سرب است و سم و مرگ
هر کس کنار پنجره‌ها می‌کشد نفس

محصول این نفس خفقان است و اضطراب
بی‌چاره مانده‌ام که چرا می‌کشد نفس

از کار و ابتکار شما حاصلی ندید
این شهر در امان خدا می‌کشد نفس

ای بادهای معجزه رحمی به ما کنید
این شهر با حضور شما می‌کشد نفس

رونمایی!


جوفروشان در جهان گندم نمایی می کنند
دزدهای ناگرفته پادشایی می کنند

عده ای در دزدبازار جهان پرفریب
پول می دزدندند و جمعی دلربایی می کنند

عده ای هم دزدکی از این کتاب و آن کتاب
کارشان این است مضمون جابه جایی می کنند!

چند فصلی از کتاب این و آن کش می روند
چند بابی هم از آن و این گدایی می کنند

چون کتابی ساختند از روی دست این و آن
می روند اینجا و آنجا رونمایی می کنند

با کتابی که فقط جلدش تفاوت می کند،
از کتاب دیگران، هی خودستایی می کنند!

می برند از اهل مجلس صبر و از خود آبرو
بس که در پشت تریبون ژاژخایی می کنند

پیش غازی* و معلق بازی و ناز و ادا؟!
در حقیقت این جماعت بی حیایی می کنند

نام آن را رونمایی می گذارند، ای عجب
با کمال معذرت پررونمایی می کنند!


*غازی: بندباز

کلاه شعبده!

از کلاه شعبده گه کفتر آید گاه موش
گاه خرگوشی ببینی چاق و چله رفته توش

نیست از اهل سیاست هیچ‌کس نااهل‌تر
غالباَ گندم‌نمایانند اما جوفروش

بازی نغز سیاست بین که زاغی زشت را
طوطیی می‌سازد اما با فتوشاپ و رتوش

مدتی گفتند آن آقا خطاکار است و دزد
بعد از آن گفتند نه، خضر است و پیری سبزپوش

چند روزی صبر کن تاریخ مصرف بگذرد
باز می‌گویند او دزد است و حیز و لاش و لوش

این‌که می‌گویی فریدون است و چون او دادگر
چندسالی پیش از این ضحاک بود و ماردوش!

ساده‌دل‌تر نیست از ما مردمان بسته‌چشم
هرچه گفتند این سیاست‌پیشگان کردیم گوش

زیرکی را گفتم این احوال بین، با خنده گفت
بچه‌جان! سر سیاست تو نمی‌دانی، خموش!

پروفسورها!

در حاشیه ریش‌های پروفسوری که اخیرا در بین مقامات و روسا باب شده است!

گر کوسه نبوده ریش پُر داشته‌ایم
کم پرسنل به‌دردخور داشته‌ایم

دربین مقامات و میان روسا 
کی این همه ما پروفسور داشته‌ایم؟!

به یکی گفتند چرا در هیچ دولتی به پست و مقامی نرسیدی؟
گفت: آن وقت که ما جوان بودیم و بی ریش ارباب دولت،کامله مردان ریش‌دار را می‌پسندیدند و بر صدر می‌نشاندند
و آنگاه که ما ریش برآوردیم، بی ریشی پسند خاطر آنان افتاد و ما از نظر افتادیم
و هم‌اینک هم نیم‌ریشی نشان روسا و مقامات شده و ما را به دلیل سوسابقه ریش‌داری و بی‌ریشی به هیچ می‌انگارند!

به عنوان تبریک!

 

گذشت این رمضان و گناهمان کم شد
یقینمان به خداوندگار محکم شد

چقدر سفرۀ افطار و سفرۀ سحری
برای قاطبۀ مومنان فراهم شد

به یمن سفرۀ افطار مادر اکرم
دوباره شوهر خوبی نصیب اکرم شد

نشد جرائم بسیار مرتکب بشویم
و در نتیجه گناهانمان کمی کم شد

خدای را تو چه دیدی که نفس دون شاید
گرفت رسم و ره مردمی و آدم شد

به هر طریق، اگر راست بود یا که دروغ
به پیشگاه خداوند قدمان خم شد

نسیم مغفرتی در شبان قدر وزید
که سهم مردم شب زنده دار از دم شد

نه آن که روزۀ خود را گرفت زال شده ست
نه آن که روزۀ خود را بخورد رستم شد!

اوستاد عالی قدر!

 

مثلا اوستاد عالی قدر
خسته از کار و نامرادیها

از غم ارتقاء و ترفیعش
بسته در را به روی شادیها

آسمان و زمین او تاریک
مثل سلول انفرادیها

مثل دلالها و کاسبها
گله ها دارد از کسادیها

پول درس و رساله آن همه کم
خرج خانه به این زیادیها!

با خودش فکر می کند باید
بشوم جزو حزب بادیها

بروم پیش یک تن از روسا
یا یکی از همین ستادیها

راه صد ساله را به یک ساعت
طی کنم چون نسیم وادیها

غیر عادی ست در زمانۀ ما
زندگی مثل غیرعادیها!


....

او سِتاده ست دست بر سینه
تف بر این گونه اوستادیها!

خشکان تردامن!

 

یقین از من و تو مسلمان ترند
ابوذرترانی که سلمان ترند

من و تو که هیچیم این مومنان
کمی از خدا هم مسلمان ترند!

چرا؟ چون خدا خوب و بد آفرید
و شیطان و آنها که شیطان ترند

ولی این مقدس مآبان پاک
از این جرمها پاک دامان ترند!

از اینها و آدم که عصیان نمود
کدامین بگو اهل عصیان ترند؟!

تعجب مکن این خوارج دلان
اگر از علی اهل ایمان ترند!

ولیکن چه حاصل که در درک دین
دو سه رتبه از گاو نادان ترند

تفاوت ندارند با اهل شرک
مگر اینکه خشک اند و آنان ترند!

مخاطب شعر خشک مغزان خشک دینی هستند که مسلمانی آنها وسیله ای است برای اثبات خویش و نفی دیگران!

معلم!

 

کسی خسته‌جان و پلاسیده باشد
که روزی سه نوبت کلاسیده باشد

كسي را نديديم مثل معلّم
چنين خسته و آس و پاسيده باشد

و از دست شاگردهای عزیزش
سرش مثل آيينه طاسیده باشد

و همچون كساني كه در پرت‌گاه‌اند
سر برج‌ بايد هراسیده باشد

چرا كه سر برج شرمنده بايد
به هر كاسبي التماسيده باشد

براي رسيدن به حقّ و حقوقش
به هر ساز باید که رقصیده باشد

معلّم عزیز است البتّه... امّا
به شرطی که چون ماست ماسیده باشد!

كجا مي‌رود با ژيان تورّم
اگر دنده‌اش را خلاصيده باشد..؟!

حباب!

 

نرخ دلار قابل دیدن دوبار نیست
این دولت فخیمه چرا شرمسار نیست؟!

فکری به حال ارز کن ای بانک مرکزی
این وضع نرخ سکه و بازار کار نیست

کی این حباب می ترکد جان من بگو
ما را مجال و حوصلۀ انتظار نیست

یک تاول است، یک دمل چرکی است این
همچون حباب در گذر جویبار نیست

کی دیده ای حباب بترکد به سادگی 
وقتی که در بساط سواحل بخار نیست!

آخر کمی ز خویش بخاری نشان بده
قانون مترسک سر یک کشتزار نیست!

مجلس موظف است؟ چرا در میانه نیست؟
دولت مقصر است؟ چرا برکنار نیست؟

آن پشت صحنه ها چه خبرهای دیگری ست
این راز سر به مهر چرا آشکار نیست؟

از ما گذشته است ولی بانک مرکزی!
"فکری به حال خویش کن این روزگار نیست!"

"اول بنا نبود بسوزند عاشقان"
 این طبق وعده ها و قرار و مدار نیست!

هی خط بزن دوباره و بنویس، شعر تو
این بار نیز مستحق انتشار نیست!

تجاوز گروهی!

 

فریاد زدم: الف....
یکی پاسخ داد:
به به چه ب قشنگ و خوبی گفتی!
فریاد زدم: الف!!
یکی دیگر گفت:
زیباتر از این پ تا کنون نشنفتی!
فریاد زدم: الف!!!
یکی زد فریاد:
گاف است که گفته ای
چه حرف مفتی!

در دایرۀ مبهم و محدود لغات
من مات شده در آن هجوم کلمات
فریاد زدم: من از الف می گویم...
منظور من از الف همانا الف است
انگار که گوشهایتان منحرف است!

*

در وادی فهم واژه ها گم شده ایم
از کثرت فهم بود یا کثرت وهم
دیری ست پر از سوء تفاهم شده ایم

رفتار من و تو چیست روزان و شبان؟
یک نوع تجاوز گروهی به زبان!

انگار که دشمن الف تا یاییم
هر روز حریم واژه را
مورد تجاوز قرار می دهیم!

 

بیا پایین!

 

خم شده پشت ما بیا پایین
با توام..نه .. شما! بیا پایین

ای مهندس, جناب! دکترجان!
اخوی! حاج آقا! بیا پایین

از برای خدا از آن بالا
پسر کدخدا! بیا پایین

پیش از آنکه هوا برت دارد
یک هویی, بی هوا بیا پایین

ای که یک چند پیش از این بودی
کاسب خرده پا بیا پایین

هر که آمد عمارتی نو ساخت
زد به نام شما بیا پایین

قسط من می دهم تو می گیری
وام از بانکها؟! بیا پایین

روی امواج قدرت و ثروت
می روی تا کجا؟ بیا پایین

این همه پشتک آن همه وارو!
اندکی هم حیا بیا پایین

می شود بوی این دو رنگیها
عاقبت بر ملا بیا پایین

روز محشر نمی شود پیدا
پارتی، آشنا بیا پایین

صد کیلومتر رفته ای بالا
قدر یک توکّه پا بیا پایین

پول را می شود همین جا خورد
هی نبر کانادا بیا پایین

من نمی گویم از بلندی قاف
یا ز هیمالیا بیا پایین,

اختلاست اگر تمام شده
لطفا از کول ما بیا پایین!

مردواره ها!

 

در ظاهر اگرچه شوی زنها هستند
کاهندۀ آبروی زنها هستند

شرمنده ام از اینکه بگویم اینها
مردند ولی هووی زنها هستند!

پیشرفت!

 
آن قدیمها
تخم مرغ دزدها
حداکثرش
 
می شدند سارق شتر
آفتابه دزدها
سارق موتور...

تازگی
سقف اختلاسها نجومی است
دزدهای با کلاس
خوش لباس
کیسه های اسکناس...

پیشرفت
در تمامی زمینه ها
یک تمایل عمومی است!

قصۀ محمود و ایاز!

 

وه که چه پرسوز و گداز است این!
قصۀ محمود و ایاز است این

غارت دین و دل او کرده است
وای مگر ُترکِ طراز است این؟!

آه چه حسنی ست هویدا در آن
کاین همه در سوز و گداز است این؟!

سحر و طلسم است مگر در میان
یا که مگر شعبده باز است این

قهر نمود و به کناری نشست
قهر نگو...عشوه و ناز است این!

حکمت مشاء فرومانده است
غرق شگفتی که چه راز است این

هرچه پریچهره از او بهره مند
بس که هنرپیشه نواز است این!

از کرمش گرم طواف است آن
راهی صحرای حجاز است این

هیچ نشد خسته و هی حرف زد...
وه چقَدَر روده دراز است این!

حاشیه اش امن تر از متن ماست
حاشیۀ حاشیه ساز است این!

***

مزرعه در معرض آسیبهاست
پشت چَپَر ردّ گراز است این؟!*

*چپر: پرچین

 

کلاغ پر!

 

چندی پیش پیش در خبرها آمده بود کلاغها  هوای آلوده تهران را تحمل نکرده اند و
دارند از این شهر  پر دود و دم فرار می کنند!
این خبر مال یکی دو سال قبل بود. این
روزها با این وسعت آلودگی بعید می دانیم حشرات الارض هم به ماندن در این هوا
رغبت نشان بدهند!

 

خوش می روی از دیار ما ، زاغ عزیز !
آزاد شو از حصار ما ، زاغ عزیز !

نفرین شدگان خاک ماییم ، برو
یک لحظه نمان کنار ما ، زاغ عزیز !

***

باید همه از پیر و جوان کوچ کنند
گر روز نشد ، نیمه شبان کوچ کنند

شایستهّ زندگی انسانها نیست
شهری که کلاغها از آن کوچ کنند !

***

در شهر و دیار خویش در تبعیدیم
عمری ست در آستانهّ تهدیدیم

اینجا به خدا نفس کشیدن سخت است
ای کاش به قدر زاغ می فهمیدیم !

***

سرمست هوای پاک کوه و دشتند
آزاد تر از نسیم در گلگشتند

روزی که نشان شهر ما باقی نیست
شاید که دوباره زاغها برگشتند !

***

شایستهّ کوچه باغها هم نشدیم
آسوده از این چراغها هم نشدیم

در پشت چراغهای قرمز ماندیم
ما همسفر کلاغها هم نشدیم !

***

شب بی تپش چراغها دلگیر است
دل بی هیجان داغها دلگیر است

این شهر ِ بدون سارها ، چلچله ها
چندی ست که بی کلاغها دلگیر است !

***

این کودک ، باغ را نخواهد فهمید
جز طعم فراق را نخواهد فهمید

ما معنی عندلیب را ، طوطی را...
او معنی زاغ را نخواهد فهمید !

***

روزی که نه آهو و نه شیری برجاست
دیگر نه هوای دلپذیری برجاست

از قصّه کتابهای درسی خالی ست
نه زاغ و نه قالب پنیری ...!

 

خروس قندی!

 

بسته آیینهّ لوندیها
چشم ما را به چشم بندیها

مرغ همسایه را ببین، داده ست
دل به عشق خروس قندیها!

صفحهّ روزنامه ها پر شد
از هجوم نیازمندیها

ریش بابا بزرگ مرحوم است
ای برادر به آن نخندی ها!

مثل آن سالهای گم شدگی
بعد قاجارها و زندیها،

تب بیگانه دوستی گل کرد
در شب سرد خودپسندیها

پیش همسایه سرفکنده شدیم
یادمان رفت سربلندیها

دل به اوهام باستان بستیم
آه، از این روان نژندیها!


در اینجا بخوانید: عشق حرف اول را می زند.
(مصاحبه با جام جم در مورد خاکستر آیینه)

 

سپیدخوانی!

 

وقتی که چاپ شد
از هر چهار صفحه
               یکی ناپدید بود

مجموعه غزل
           ُپر شعر سپید بود!

 

بیا پایین..!

 
شاعر بی نوا!  بیا پایین
از برای خدا بیا پایین

خر شیطان مگر چه عیبی داشت
از خر واژه ها بیا پایین

تو چه داری درون کیسهّ خویش
بجز از ادعا ، بیا پایین

حافظ و مولوی و فردوسی
نیستی ، جان ما بیا پایین!

بر خر واژه های پوشالی
می روی تا کجا؟! بیا پایین

آخر و عاقبت ندارد شعر
جز جنون و جفا ، بیا پایین

تو برای نمونه خوب ببین
حال و روز مرا ، بیا پایین

از بلندای برج عاج خودت
بین مردم بیا...بیا پایین

شاعران پیروان شیطان اند
مگر اهل صفا...بیا پایین

بگذر از لفت و لیس چند نفر
کاسه لیس گدا ، بیا پایین

با طنابی که دور گردن توست
صندلی را بپا....!!

دزد بازار شعر!!

 

 ابیات  سرودهّ  مرا پس بدهید
 مضمون ربودهّ  مرا پس بدهید

هر واژهّ  آن پاره ای از جسم من است 
لطفا دل و رودهّ  مرا پس بدهید!

***

دستی به تطاولی گشودیم که چه؟!
مضمونی از این وآن ربودیم که چه؟!

یک عمر بدون اینکه شاعر باشیم 
بیش از همه شاعران سرودیم که چه؟!

***

بی سرقت از این و آن سرودن سخته!
هر واژهّ  ما ز شاعری بدبخته!

ای کاش پلیس ۱۱۰ می آمد  
 می کرد دکان شعر ما را تخته!

***

استاد سخن نگشت تا دزد نشد  
تا دزد نزد به دزد ، شادزد نشد

با قافلهّ شعر رفاقت ننمود       
آن کس که نهان شریک با دزد نشد!

***

از پیشهّ شعر چون نمی یابی مزد    
 پس آنچه میسر است بردار و بدزد

و آن گاه که دیگران خبردار شدند          
 فریاد بزن: بگیر...ای دزد ای دزد!!

***

تنها نه نگین ز دست جم می دزدند     
هر چه برسد ، ز بیش و کم می دزدند

یک مشت خیال خام و یک مشت دروغ   
چیزی ست که شاعران  ز هم می دزدند!