پیمان
پا بر سر پیمان نخستین ننهادیم
کو راحت و آسودگی مرگ که عمریست
یک شب سر آسوده به بالین ننهادیم!
کو راحت و آسودگی مرگ که عمریست
یک شب سر آسوده به بالین ننهادیم!
گر کوسه نبوده ریش پُر داشتهایم
کم پرسنل بهدردخور داشتهایم
دربین مقامات و میان روسا
کی این همه ما پروفسور داشتهایم؟!
به یکی گفتند چرا در هیچ دولتی به پست و مقامی نرسیدی؟
گفت: آن وقت که ما جوان بودیم و بی ریش ارباب دولت،کامله مردان ریشدار را میپسندیدند و بر صدر مینشاندند
و آنگاه که ما ریش برآوردیم، بی ریشی پسند خاطر آنان افتاد و ما از نظر افتادیم
و هماینک هم نیمریشی نشان روسا و مقامات شده و ما را به دلیل سوسابقه ریشداری و بیریشی به هیچ میانگارند!
از مردم سوریه اگر کاسته شد
بر قطر امیر قطر افزوده شده!
...
یک ماشه بی قرار و قربانی ها
یک شاسی انفجار و ویرانی ها...
از آتش و خون جهنمی ساخته اند
سوریه شده بهشت این جانی ها!
...
هرقدر که کشته پشته اینجا شده است
انگار بساطشان مهیا شده است
از هر طرفی لاشخوران آمده اند
سوری ست که در سوریه برپا شده است!
...
آرامش این کشتی طوفانی کو؟
پایان شب سیاه ویرانی کو؟
تا مرثیه ای برای تو ساز کند
ای شام بگو نزار قبانی کو؟!
...
یک سوی مدرنیته و جان کری ها
یک سوی دگر جبهه تحریری ها
عادی شده این قدر تعجب نکنید
از وحدت کافران و تکفیری ها!
.....................
جان کری وزیر امور خارجه امریکاست و از جبهه تحریر جریان تکفیری ها و القاعده اراده شده که با همپیمانی دنیای غرب در دنیای اسلام -و از جمله سوریه- سرگرم توحش و خونریزی هستند.
این بغض غریب اگر مجالی می داد
ما نیز بر این زمانه می خندیدیم!
با دست تهی از سفر آهن و دود
یک روز بشر به غار برمی گردد!
بنشینی و در خلوت تنهایی خویش
گاهی به تپش های دلت گوش کنی!
این شهر چقدر پیچ در پیچ شده ست
بیهوده تر از دایرۀ هیچ شده ست
یک روز چقدر مثل آبادان بود
امروز چقدر مثل سلویچ شده ست!
سلویچ اصطلاحی است با ریشه ای انگلیسی مثل خیلی تکیه کلامها و تعبیرات آبادانی
به معنی بیابانی که در آن اموال بی ارزش و اسقاطی بریزند.
فصل فاصله۱ هم به صورت آزمایشی(!) مجددا راه اندازی شد.
در برزخ این بهشت خواهم افسرد
تا چند بدون تو به سر خواهم برد
این بار به من سیب تعارف نکنی
چون من عوض سیب تو را خواهم خورد!
از درد بدون همزبانی مردند
خاکی بودند و آسمانی مردند
از غیرت این قبیله شاعرهاشان
دق مرگ شدند و در جوانی مردند!
نه عُرضۀ اشتباه داریم خدا
نه توبۀ عذرخواه داریم خدا
ناچیزتر از خطای ما هستی ماست
از ما بگذر گناه داریم خدا!
از شدت جوگرفتگی جنبه نداشت
او کار به کار جمعه و شنبه نداشت
چرخی زد و برقی زد و افتاد از پا
این معرکه غیر پهلوان پنبه نداشت!
آرام و صبور و بی صدا ماهیها
دلتنگ حصار تُنگها ماهیها
با خاطره مبهم دریا دلخوش
در جاری اشک خود رها ماهیها
در ظاهر اگرچه شوی زنها هستند
کاهندۀ آبروی زنها هستند
شرمنده ام از اینکه بگویم اینها
مردند ولی هووی زنها هستند!
بیهوده به هر چه جز تو پرداخته ایم،
یک بازی بُرد بُرد را باخته ایم
شرمندۀ الطاف شماییم ای عشق
ما قدر تو را چقدر نشناخته ایم!
بازار سیاه آزمندی شده است
در محبس روزگار بندی شده است
سرشار تورم و رکود است دلت
چندی ست که عشق جیره بندی شده است!
هر روز حصار خیبری آوار است
هر روز سر ستمگری بر دار است
این گونه که از دست شده کار جهان
پیداست که دست دیگری در کار است!
از خاطره ات گدازه ای می ماند
افسوس ِ همیشه تازه ای می ماند
چون صاعقه می روی و از هستی من
خاکستری از جنازه ای ....!
آنجا که درخت هیزمی بی ثمر است
در پهنه جنگلی که بی بار و بر است
رسم و ره هیزم شکنان حکمرواست
قانون فراگیر تبر معتبر است!
چندی پیش پیش در خبرها آمده بود کلاغها هوای آلوده تهران را تحمل نکرده اند و
دارند از این شهر پر دود و دم فرار می کنند! این خبر مال یکی دو سال قبل بود. این
روزها با این وسعت آلودگی بعید می دانیم حشرات الارض هم به ماندن در این هوا
رغبت نشان بدهند!
خوش می روی از دیار ما ، زاغ عزیز !
آزاد شو از حصار ما ، زاغ عزیز !
نفرین شدگان خاک ماییم ، برو
یک لحظه نمان کنار ما ، زاغ عزیز !
***
باید همه از پیر و جوان کوچ کنند
گر روز نشد ، نیمه شبان کوچ کنند
شایستهّ زندگی انسانها نیست
شهری که کلاغها از آن کوچ کنند !
***
در شهر و دیار خویش در تبعیدیم
عمری ست در آستانهّ تهدیدیم
اینجا به خدا نفس کشیدن سخت است
ای کاش به قدر زاغ می فهمیدیم !
***
سرمست هوای پاک کوه و دشتند
آزاد تر از نسیم در گلگشتند
روزی که نشان شهر ما باقی نیست
شاید که دوباره زاغها برگشتند !
***
شایستهّ کوچه باغها هم نشدیم
آسوده از این چراغها هم نشدیم
در پشت چراغهای قرمز ماندیم
ما همسفر کلاغها هم نشدیم !
***
شب بی تپش چراغها دلگیر است
دل بی هیجان داغها دلگیر است
این شهر ِ بدون سارها ، چلچله ها
چندی ست که بی کلاغها دلگیر است !
***
این کودک ، باغ را نخواهد فهمید
جز طعم فراق را نخواهد فهمید
ما معنی عندلیب را ، طوطی را...
او معنی زاغ را نخواهد فهمید !
***
روزی که نه آهو و نه شیری برجاست
دیگر نه هوای دلپذیری برجاست
از قصّه کتابهای درسی خالی ست
نه زاغ و نه قالب پنیری ...!
تنها ، سر یک مزرعهّ شالی ماند
با پیرهن و کلاه پوشالی ماند
وقتی که پرنده رفت ، در سینهّ او
آنجا که دل است ، حفره ای خالی ماند!
***
آن روز افق آینهّ دق شده بود
انگار دوباره وقت هق هق شده بود
بر شانهّ یک نسیم آواره گریست...
بی چاره مترسکی که عاشق شده بود!
درس خاقانی
رفع اشکال و توضیح ابیات دشوار
شنبه ها ساعت ۲ تا ۴ . دانشکده ادبیات دانشگاه تهران کلاس ۴۴۱
برای دانشجویان مقاطع تحصیلات تکمیلی و داوطلبان کنکور کارشناسی ارشد و دکتری
تقصیر تو نیست، این مکافات من است
دشنام ز دوست عین سوغات من است
یکرنگی و عشق و شعر و ... چندین نقطه
فهرست بلند اتهامات من است!
در شوکت و مرتبت چه کس بوده که ما!؟
اینجا نرسیده ایم بیهوده که ما!
از خواب برآمدیم و در چُرت شدیم
کورش تو بخواب باز آسوده که ما...!
تو یک دل بی افول داری کافی ست
لطفی به من ملول داری کافی ست
من فارغم از رد و قبول دگران
اینکه تو مرا قبول داری کافی ست!
در سوز و گداز است تنم از تب تو
روز دل من تیره تر است از شب تو
از دست تو خسته ام ...خودت می دانی
جانم به لبم رسیده است از لب تو !
شب در تپش ثانیه ها می گذرد
هر ثانیه با غمی جدا می گذرد
لطفا نگران حال این خسته نباش
سخت است...ولی شکر خدا می گذرد!
من با همه دلم هماهنگ توام
یک نغمه عاشقانه در چنگ توام
از چیست که در روز رسیدن حتی
مانند شب فراق دلتنگ توام!
ویرانه شدم نشانی گنج کجاست
پایان شب جدایی و رنج کجاست
ای رهگذر کوچه رندان تو بگو
عطر نفس بهار نارنج کجاست ؟
آرام و صبور و بی صدا ماهیها
دلتنگ حصار تُنگها ماهیها
با خاطره مبهم دریا دلخوش
در جاری اشک خود رها ماهیها !
خود را باید چقَدر کوچک بکند
بازیچه دست چند کودک بکند
مرغی که به گوشه قفس خو کرده ست
باید به پرنده بودنش شک بکند!
میتونی ابر غمناکم کنی تو
در اعماق دلت خاکم کنی تو
ولی تو خاطرت باشه ، نمیشه
یه روز از خاطرت پاکم کنی تو !
هر کار که کردیم یخ ما نگرفت
انگار که یخ فروش نیشابوریم! *
*به یک ضرب المثل قدیمی اشاره دارد که در کیمیای سعادت و حدیقه سنائی و...آمده است . گویند در نیشابور یخ فروش ساده دلی بود که همهّ سرمایهّ زندگیش در برابر آفتاب تابستان می گداخت و او می گریست و می گفت : کالای ما به فروش نرفته تمام شد!
مضمون ربودهّ مرا پس بدهید
هر واژهّ آن پاره ای از جسم من است
لطفا دل و رودهّ مرا پس بدهید!
***
دستی به تطاولی گشودیم که چه؟!
مضمونی از این وآن ربودیم که چه؟!
یک عمر بدون اینکه شاعر باشیم
بیش از همه شاعران سرودیم که چه؟!
***
بی سرقت از این و آن سرودن سخته!
هر واژهّ ما ز شاعری بدبخته!
ای کاش پلیس ۱۱۰ می آمد
می کرد دکان شعر ما را تخته!
***
استاد سخن نگشت تا دزد نشد
تا دزد نزد به دزد ، شادزد نشد
با قافلهّ شعر رفاقت ننمود
آن کس که نهان شریک با دزد نشد!
***
از پیشهّ شعر چون نمی یابی مزد
پس آنچه میسر است بردار و بدزد
و آن گاه که دیگران خبردار شدند
فریاد بزن: بگیر...ای دزد ای دزد!!
***
تنها نه نگین ز دست جم می دزدند
هر چه برسد ، ز بیش و کم می دزدند
یک مشت خیال خام و یک مشت دروغ
چیزی ست که شاعران ز هم می دزدند!