تیغ واژه‌های آخته

بیخ گوش او جهان
در مسیر انهدام
در مسیر قتل عام
در مسیر تجزیه
انتقاد او ولی
از محرّم است و تعزیه!

او اگرچه مجمع‌الجزایر بزرگ یافه‌هاست
جیغ و دادش از خرافه‌هاست!
گاه گیر می‌دهد به قیمه‌ها
گاه خیمه‌ها!

نقل چند کاسه قیمه نیست
نقل خیمه نیست
این‌همه بهانه است
ماجرای قیمت است
قصّۀ حراج غیرت است

شمر باز هم به خیمه‌‌گاه تاخته
در کفَش
تیغ واژه‌های آخته!

ریزگردهای مجازی!

ریزگردها

گرچه کوچک و حقیر
وقتی از حد مُجاز بیش‌تر شوند
مثل یک قفس
تنگ می‌کنند راه را
بر نفس...

از درون و از برون مرز
ریزگردها
از میان دشت‌های هرز
می‌رسند
از میان خار و خس...

ریزگردها
تیره می‌کنند آسمان و دیده را
تا که هیچ‌کس
پیش روی خویش را نبیند و نه پس...


ریزگردها همیشه گرد و خاک نیستند
ریزگردها همیشه پاک نیستند
می‌وزند و روح و جان خلق
تیررس...

ریزگردهای کینه و دروغ
حجم گوشی من و تو را گرفته‌اند
حجم ذهن بچّه‌های ما پر است
از فریبِ داده‌های نانجیب...
ای دریغ و درد
هیچ‌کس به فکر نیست...
هیچ‌کس...

سررسید

برگهای خط خطی
سرخ یا سیاه
از عبور روزگار
نامه های سرگشاده اند

چون که تا نگاه می کنی به سر رسیده است
دفتر دورنگ روزهای رفته را
سررسید نام داده اند!

تیر سه شعبه!

با خط کج کوفی خود
حرمله بر تیر
بنوشت که جز ناحیه حلق علی‌اصغر بی‌شیر
این تیر بلا
هیچ‌کجا شعبه ندارد!

بی عدالتی!

کودکی
در پیاده رو
با لباس های پاره چروک...

یک نفر
با خیال تخت
کیف کوک
                 پای فیسبوک!


حال

فقط عطر تو برجا بود و من
                   در امتداد خلسه‌ای شیرین
تو را تا مرزهای بی‌خودی دنبال می‌کردم
...
کنار عطر تو با خاطراتت
                                   حال می‌کردم!

زخم ها

باز بر پیکر خونین شما زخم زدند
عده ای جاهل
                 از فرقه تکفیری ها
عده ای غافل
            از این دسته تزویری ها
عده ای نیز
بهانه طلب
از فرط شکم سیری ها!

خیمه گاه تو
از آغاز
        به روی عطش زخم به پا بود
                                    حسین!

یا علی!

 

دل شکسته ام
مثل کودکی یتیم
او که یک پیاله شیر هم نداشت
تا برای تو بیاورد

دل شکسته ام
ای پناه هر چه خسته و فقیر
دست خالی مرا بگیر!

کابوس

 

در این خیابانهای بی پایان
بی راهه های راه بندان
در لابه لای مردمی همواره در صف 
جایی که لبریز است از اجناس و آدمهای ارزان قیمت یک بار مصرف
بی اعتنا به شاعرانی حل شده در جدولی از واژگان منقطع
در متن یک کابوس مبهم
من در به در دنبال چشمان تو می گردم
گرچه نمی یابم تو را
اما
احساس زیبایی ست این دلواپسی
اینکه تو را در خواب و بیداری خود این قدر می خواهم!

ذکر بر دار کردن حسنک

 

مردی به روی مرکب چوبین نشسته است
جرم وی
-آن چنان که خلیفه نوشته است-
جرمی بزرگ:
                  قرمطی و شیعه بودن است.
۱

رندان هنوز بر تن او سنگ می زنند.۲

وآن سوی تر زنی
بی گریه ای
بی هیچ شیونی
۳

این سوی نیز
با زهر خنده ای به لبش
ایستاده است
مرد تمام حادثه ها و زمانه ها
یک مرد ناتمام
۴:
                     ابوسهل زوزنی!

۱.خلیفه...حسنک را قرمطی خواند.

۲.پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند.

۳.مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور...چون بشنید جزعی نکرد چنان که زنان کنند.

۴.بوسهل ...برخاست نه تمام...خواجه احمد او را گفت در همه کارها ناتمامی.

مائده های زمینی

 

در تمام فصلها
تازه و معطر و رسیده اند
مثل اینکه چند لحظه پیش
چندتا فرشته
میوه هایی آبدار را
بعد از آنکه از فراز شاخۀ درختی از بهشت
برگزیده اند

در میان سینی یی سپید چیده اند!

الیناسیون

 

از خودت که می روی
یک نفر
- یک غریبه -
جای تو
می نشیند و به جای تو
حرف می زند
راه می رود
جای تو نگاه می کند
جای تو
شعر می نویسد و
سطرهای دفتر تو را
         سیاه می کند!

کاشکی به خود می آمدی!

پیری دیررس!

 

پیریّ خود را
     -ناگهان-
با چشم می بینید
وقتی جوان
    در واگن مترو
   از جای برمی خیزد و آرام می گوید:
                     آقا بفرمایید...بنشینید!

نستعلیق

 

درخت پاک
      دارد شاخه در افلاک و ریشه
                                در عمیق خاک...

چه طوفانها
که در این دشت
     بر این تکدرخت پرشکوه سایه ور
                         
بگذشت و برپای است!

خدا را شکر
      خاک پای حیدر بوده اند آیینه های ما
      پر است از عشق ایران سینه های ما


خدا را شکر
       راه ما
       طریق تیره و تار ریاکاران صوفی نیست
عبارات و اشاراتی که ما داریم
غریب و گنگ همچون نکته های نقطوی
         یا جمله های بی سرانجام حروفی نیست
خدا را شکر
     خط روشن ما
                خط نستعلیق ایرانی ست
                                           کوفی نیست!


قابل توجه دوستانی که پرسش می کنند:

 

مجموعۀ شعر بغض در نواحی لبخند را از نمایشگاه کتاب ، سالن شبستان ، غرفۀ انتشارات هنر رسانۀ اردیبهشت می توانند تهیه بفرمایند.

ضمنا مجموعۀ شعر خاکستر آیینه در سالن شبستان،غرفۀ انتشارات خانۀ شاعران ایران و کتاب پارسای پارسی در همان سالن، غرفۀ انتشارات علمی و فرهنگی و کتاب پرسه در عرصۀ کلمات در همان جا ، غرفۀ انتشارات سخن عرضه می شود.

شوکران و شعله

 

یک نفر
از میان شعله های بی امان
 گذشت

یک نفر
 جام شوکران کشید و
از جهان گذشت

یک نفر
بوسه زد به دار خویشتن
سرخ روی
مثل عاشقان گذشت

یک نفر...
یک نفر...

آزمون تو برای من
کدام شوکران و شعله
یا کدام تهمت است؟!

آی عشق
از میان شعله های تو
چگونه می توان گذشت؟!

بی عشق...

 

هر چند می توانی
-در حد چند لحظه-
محروم از هوا زیست
با من بگو که بی عشق
آن چند لحظه را تا
هنگام جان سپردن
باید چه سان
                چرا
                   زیست؟!

مرخصی

 

من مرخّصی گرفتم و به شهر آمدم
جنگ
مثل اینکه ناگهان تمام شد
من
در غبار شهر گم شدم
در میان مردمی که زندگی برایشان
جنگ نابرابر همیشگی ست

از شما برای من
خاطرات مه گرفته ای به جای ماند

من خیال می کنم شما هنوز
در میان خاکریزها
مانده اید
هیچ یک از شما
اهل گم شدن
در میان ازدحام و دود
در شلوغی کبود شهرها نبود

یک گوَن
با گل ظریف رسته در آپارتمان
یک جگن
با گیاه رسته در میان باغ و بوستان
فرق می کند

بی گمان هنوز
مثل ابر
مثل سایه
مثل شط
چون نسیم
در میان قله های برفگیر غرب
در میان دشت آفتابی  جنوب
مانده اید

آه اگرنمانده اید
من چرا
در ازدحام کوچه ها
سالهاست
هیچ چهره ای شبیه چهرۀ شما ندیده ام!

تجاوز گروهی!

 

فریاد زدم: الف....
یکی پاسخ داد:
به به چه ب قشنگ و خوبی گفتی!
فریاد زدم: الف!!
یکی دیگر گفت:
زیباتر از این پ تا کنون نشنفتی!
فریاد زدم: الف!!!
یکی زد فریاد:
گاف است که گفته ای
چه حرف مفتی!

در دایرۀ مبهم و محدود لغات
من مات شده در آن هجوم کلمات
فریاد زدم: من از الف می گویم...
منظور من از الف همانا الف است
انگار که گوشهایتان منحرف است!

*

در وادی فهم واژه ها گم شده ایم
از کثرت فهم بود یا کثرت وهم
دیری ست پر از سوء تفاهم شده ایم

رفتار من و تو چیست روزان و شبان؟
یک نوع تجاوز گروهی به زبان!

انگار که دشمن الف تا یاییم
هر روز حریم واژه را
مورد تجاوز قرار می دهیم!

 

هنوز

 

نام تو
بر پلاک کوچه
ریزه های پیکرت 
                    هنوز روی خاکریز هست

نیمۀ پلاک تو
      هنوز
         در میان جانماز ترمۀ عزیز هست

حزن خنده ات
      هنوز
      در میان قاب عکس روی میز هست...

 

آه
چیزی از مرام و غیرت تو
در میان ما
                               هنوز/نیز هست؟!

مبادا...

 

دیری ست جولان می دهند اینجا
مردانی از راه آمده
با کارتهایی سبز 
با تابعیتهای چندین گانه
پیوند خورده آشکارا و نهان
با خویش و بیگانه

هر چند می دانم
در زیر لب دشنام خواهی داد
اما بدان
این اعتماد سست و بی بنیاد

یک روز
در التهاب نعره های هرچه بادا باد
این خاک را بر باد خواهد داد!

پیشرفت!

 
آن قدیمها
تخم مرغ دزدها
حداکثرش
 
می شدند سارق شتر
آفتابه دزدها
سارق موتور...

تازگی
سقف اختلاسها نجومی است
دزدهای با کلاس
خوش لباس
کیسه های اسکناس...

پیشرفت
در تمامی زمینه ها
یک تمایل عمومی است!

یادگاری

 

دل کندی و دل کندم و...
دل کندن من
یک عمر
شبانه روز
جان کندن بود...

نقش دل من
هنوز هم
-کنده شده-
بر پیکر آن نارون پیر به جاست!

قدر

 

پیش از این
آسمان اگر بخیل بود
یا زمین،
غم نداشتیم
چون که بْرکت تو را
در میان سفره
کم نداشتیم

چشمهای مهربان تو
در شبان تار و تیره
بدر بود
روزهای ما
روشنای قدر بود...

در زمین بدون نام تو
هر چه هست
شور و انبساط نیست
آسمان دلگرفته را
بی نگاه تو
آه / ماه
در بساط نیست!

شاعران

 

شاعران ِ پیش از این
بیشتر
رهروان عشق بوده اند و راویان معرفت
یا حکیم
یا لسان غیب...

ما ولی
بیشتر
شبروان خلوت و خیال و عسرتیم
        راهیان شک و وهم و ریب
                                یا لسان عیب!

 


مصاحبه با هفته نامهْ پنجره را هم بخوانيد!

 

محرومیت

 
آن زمانی
که برای تو
تمامیت تن های جهان
در یک تن
و تمامیت زنهای جهان
در یک زن
و تمامیت عشق
و تمامیت شعر
در نگاهش
             متجلی گردد،
و تو مجبور به دوریّ و صبوری باشی...


آه،
آن روز
تو محروم ترین مرد زمین خواهی بود!

 

پس از باران

 
یک تکه ابر...و باز
دل آسمان گرفت...

[ غمگین شدیم]

شب
پیش چشمهای تو
انگار
جان گرفت.

[ من از هجوم ظلمت تردید مضطرب...]

ناگاه
باران گرفت و پنجره را شست
از غبار...

[ خندیدی و ...به شوق تو خندید
روزگار...]

آیینه را
تبسم رنگین کمان گرفت!

 

شرط بندی!

 

همیشه دیر رسیدید و پیش افتادند
در این مسابقه طوفان دلان تازنده

...

به یادتان مانده ست؟
صلیبهای شکسته به باد می رفتند
به باد حادثهّ قوم عاد می رفتند
ولی شما سخن از یک بهشت می گفتید
در آستانه یک دوزخ گدازنده!

به یادتان مانده ست؟
به داس ِ حادثه داس و چکش درو می شد
به خاک فاجعه دیوارها ولو می شد
ولی شما سخن از باغ و کشت می گفتید
و توده توده فقط بر لبانتان بالید
به جای هر برگی
سبیلهای رفیقانهّ برازنده!

به یادتان مانده ست
جنون و وحشت و اندوه و آن اسارتها
و بی حسابی انبوه آن خسارتها؟!

***

زمین دوباره پر از زخم ضربهّ سمهاست
زمان دوباره پر از شورش و تلاطمهاست
و من دوباره صمیمانه شرط می بندم
که  چشم بسته
شما
باز شرط می بندید
به روی خسته ترین اسبهای بازنده!

واقعه

 

شاهراهها 
   به کوره راهها رسیده اند
کوره راهها به انتها

پایتختها دچار رعشه اند
شاهها
    یکی یکی
    مات می شوند
            شاهزاده ها، گدا!

خاک تشنه است
خاک زیر چتر دود و سرب
سرفه می کند
شاید اندکی به این زمین نفس رسید
نوبت شکستن قفس رسید

***

خواب دیده ام
زخم تازیانه ها شکوفه کرده است
روی شانه های لخت من
عطر گندم است و آسمان 
در دو دست خالی و زمخت من
فارغ از تمام شاهها و شاهزاده ها
عاشقانه
بوسه می زنم
             به دستهات                       
                           
شاهدخت من!

زنگها

 

زنگ...
زنگ...
زنگ گوشی اتاق خواب
زنگ گوشی قدیمی کنار طاقچه...
هیچ یک
     مرا نمی برد
             تا ترنم ملایم صدای تو

آه
زنگهای لعنتی برای که..؟
                          برای چه..؟!

 

تسلی

 

خون بهای عشق!
هیچ کس مگر خدا
            تو را دیت نمی دهد

قرنها
با غم تو زیستیم
رنجهای خویش را
سر به شانه ات گریستیم

ای تسلی تمام دردها
این عزا عزای دیگری ست
اشک هم
   در این عزا
         به هیچ کس
              تسلیت نمی دهد!

 

سپیدخوانی!

 

وقتی که چاپ شد
از هر چهار صفحه
               یکی ناپدید بود

مجموعه غزل
           ُپر شعر سپید بود!

 

تعطیلات!

بی چشمهایت
خندهّ
 رنگین کمان ، تعطیل
بی دستهایت
گرمی خورشید سوزان ،
بی گیسوانت
نرمی موجی که ما را می برد تا بی کران

تعطیل
....

در کار دل یا اندکی تعدیل باید کرد
یا هرچه تعطیلی ست را تعطیل باید کرد!

یار مهربان

 
اولین بهار
با تو در کنار "جوی مولیان"
آشنا شدم
با تو در شکوفه زار "کوی دلبران"
قدم زدم

یادشان به خیر
بوسه های اولین
که طعم وحشی تمشک داشتند
و واژه های عشق را
                بر لب تو می نگاشتند...

بعد از آن
هر قصیده ای برای من
شرح گیسوی تو بود
هر غزل
حکایتی از آرزوی تو
هر ترانه
جلوه ای از آن جنون عاشقانه...

آی یار مهربان
هزار سال می شود که می شناسمت !

 

زخم

 

عشق
اگر تجلی ثبات
یا نشان سستی وِ بدون ریشگی ست ،
            زخمهای آن همیشگی ست!

کرتهای ترک خورده

 

...ولی خوش به حالت
که یک عمر
چون من پریشان نبودی

مسافر نبودی
مهاجر نبودی
پرستوی آواره در باد و باران نبودی

نسیمی که می آمد از دور
در برگ و بار تو آواز می خواند
و چون من
درختی در اقصای سرد زمستان نبودی

چه می دانی از ابر
چه می دانی از کرتهای ترک خورده
تو که باخبر
از عطش
از تب شوره زاران نبودی

و شاید که بودی
ولی بی گمان
مثل من
عاشقی خسته
پیوسته سر در گریبان نبودی!

شگفت

 
اگر آتشفشانی سرد گردد
  یا بهاری  زرد
     یا دریاچه ای تبخیر
     یا کوهی به زیر بارش برف زمستان ، پیر
     یا...
                            جای شگفتی نیست

شگفت آنجاست
    یک دریای طوفانی بی پایاب
                         خاکستر شود روزی...

                   ***

چه کردی با دلم ای آذرخش واپسین
                             ای شعلهّ موذی!؟

کلاغ قصه

 
از اون بهشت برای ما
                  خوشهّ گندمش موند
از تب و تاب عاشقی
                   سوء تفاهمش موند
                    

مثل کلاغ  قصه ها
تو التهاب غصه ها
گم شد و تنها واسه ما
                     خاطرهّ گمش موند

یه بغض سنگین تو صداش
غم غریبی تو نگاش
میخواس بگه هنوز ...
ولی
نمیدونم تو گفتن
                 
 جملهّ چندمش موند...
 

کیفر

 

مثل عنکبوت غول پیکری
که طعمه را
در فراخنای حوصله
 به دام می کشد
 و بعد
ناگهان
به کام می کشد ،
این زمانه هم
به جرم لحظه های خوب
- لحظه های عاشقانه ای که داشتیم -
        دارد از من و تو انتقام می کشد !
 

اتاق انتظار

 
ایستاده ایم
در برابر دری شگفت...

تا کنون چه بی شمار
از دری که بسته است
تا فراتر از هراس،
سرزمین عطرهای ناشناس
                                  رفته اند
در ، ولی هنوز
آن چنان که بوده
                - ناگشوده-
                         مانده است!

×××

مثل ناگهان
جان ما
شبیه غنچه ای
          گشوده می شود
و مرگ چون نسیم
از آستان جان ما
                    عبور می کند!

×××

زندگی
جز همین درآمدن
جز همین گذار
جز درنگ ساده ای
در اتاق انتظار
                  نیست!!

شوکران و شعله

 یک نفر
از میان شعله های بی امان
 گذشت

یک نفر
 جام شوکران کشید و
از جهان گذشت

یک نفر
بوسه زد به دار خویشتن
سرخ روی
مثل عاشقان گذشت

یک نفر...
یک نفر...

آزمون تو برای من
کدام شوکران و شعله
یا کدام تهمت است...؟!

آی عشق
از میان شعله های تو
چگونه می توان گذشت؟!

شعله

 

رخت را
تا نگاهم
شعله ور از شرم خواهد کرد
شرار بوسه ای
ما را
زمستان تا زمستان
               گرم خواهد کرد !

شعر

 

۱

شعر گاه آخرین بهانه می شود
برای زیستن
همدمی برای لحظهّ گریستن
شعر گاه سنگری ست

گاه خنجری
شعر نیز روسیاه یا سپید می شود
شعر هم شهید می شود!

            
 کاش شعر من جوانه ای شود

بر درخت بی بهار...

۲

حرفهای ساده و ملایم نسیم هم
وقتی از کنار بوته های خار
از میان سیم های خاردار
بگذرند ،
تلخ و مبهم و گزنده می شوند
مثل شعرهای من که از میان دوزخ دلم
گذشته اند!

۳

گاه آن چنان که تکدرخت پیر
می شکوفد و جوانه می کند
یا که تخته سنگ تشنه
جویبار کوچکی روانه می کند
از میان جان خود شکفته ام
شعر تازه گفته ام...

۴

هر زمان که لب گشوده ام
از تو و نگاه تو سروده ام

آی شعر بی بدل
گیسوان تو قصیده اند
چشم های تو غزل
پیکر تو جویبار شیر
طعم بوسه ات عسل...