ابر
یک تکه ابر کوچک
در آسمان آبی
چون قایقی سپید است
در بی کران دریا
ناگاه می درخشد
ناگاه ناپدید است
مانند ماجرای بود و نبودن ما...
یک تکه ابر کوچک
در آسمان آبی
چون قایقی سپید است
در بی کران دریا
ناگاه می درخشد
ناگاه ناپدید است
مانند ماجرای بود و نبودن ما...
هر چند می توانی
-در حد چند لحظه-
محروم از هوا زیست
با من بگو که بی عشق
آن چند لحظه را تا
هنگام جان سپردن
باید چه سان
چرا
زیست؟!
یک تکّه پلاک ماند
و نامی به پلاک
یک داغ همیشه تازه
بر سینۀ خاک!
دل کندی و دل کندم و...
دل کندن من
یک عمر
شبانه روز
جان کندن بود...
نقش دل من
هنوز هم
-کنده شده-
بر پیکر آن نارون پیر به جاست!
نه رنگین کمان چتری می گشاید
و نه سیلابی روان می شود
از دره ها...
تنها هوایی سنگین و نفس گیر
برجای می ماند
از رگبار تند و ناگهانی تابستان!
*******
آخرین حرف را که وارد می کنی
تا وارد قلبش شوی
پاسخ می آید :
رمز عبور را اشتباه وارد کرده اید
تمام ماجرا
یک ارور بزرگ بوده است !
همچون غروب مزرعه های ملخ زده
من ماندم و کرختی یک قلب یخ زده!
عشق
اگر تجلی ثبات
یا نشان سستی وِ بدون ریشگی ست ،
زخمهای آن همیشگی ست!
زیر چتر ابرها
نمی توانستیم
زیاده روی بکنیم
پیاده روی کردیم!