در حسرت لبان تو و کودکان تو
آب فرات تشنه لب از کربلا گذشت!

...

حتی به روی نی سر سردار کربلا
یک نیزه بود از قد دشمن بلندتر!

...

بازاریان کوفه چه قیمت نهاده اند
آیا، نگین خونی انگشتر تو را؟!

...

ای من فدای بر سر نی خوش زبانیت
با دختر سه سالۀ خود هم سخن بگو!

...

اینها چقدر نامه برایت نوشته اند
معلوم می شود ته دل عاشق تو اند!

...

این شیرخوار می شود از تشنگی هلاک
آخر به تیر حرمله اینجا چه حاجت است؟!

...

هر روز کربلای تو تکرار می شود
اما شبیه روز تو چشمی ندیده است!

...

این نابرادران که برادر نمی شوند
این کوفیان برای تو یاور نمی شوند

...

وقتی حسین رفت تو را همدمی نماند
من داغ آن دمم که تو را محرمی نماند!

...

می سوخت در شرارۀ اندوه، خیمه ها
نذری خوران در آتش جان سوز قیمه ها!

...

این اشک اگر به داد دل من نمی رسید
قدّم به زیر بار گناهان خمیده بود