بهار زخمی

 

از سیم خاردار
بر موج انفجار

اینک رسیده است
زخمی ترین بهار

...

غیر از گدازه نیست
جز خون تازه نیست

این لکه های سرخ
بر روی شاخسار

...

از بوی نفت، گیج
بر پیکر خلیج

هر سو نشسته است
یک فوج لاشخوار

...

دریای بیم شد
دُرّ یتیم شد

در دامن عدَن
هر دُرّ آبدار!

...

آل سعود؟ نه
آل یهود...؟ نه

شیطان وحشی اند
این قوم نابکار

...

ای دست انتقام
وقت است از نیام

باری برآوری
طوفان ذوالفقار!

 

یلدا

 

یلدا برای بچه ها،
آجیل و طعم هندونه س
اما برا بزرگترا،
یه خاطره، یه نشونه س

 یلدا شب ولادته؛
این جوره تو نوشته ها
خورشیدُ  دنیا میارن،
تو دل شب فرشته ها

فرشته های مهربون،
فرشته های نازنین
از اوج ِ اوج آسمون،
میان پایین، روی زمین

شبیه دونه های برف،
روی درختا می شینن
تا خورشیدُ  بغل کنن،
تا صب یه وختا می شینن

قصه میگن برای هم؛
گر چه شبیه قصه نیس
قصه اون ها مثل ما،
نون و پنیر و پسه نیس

میگن: یه شب از آسمون
پولک آبی میباره
تا دم دمای صب بشه
برف حسابی میباره

وقتی گمون نمی کنی،
ستاره ای پر میزنه
یه آفتاب مهربون،
از تو افق سر میزنه

یه شب تو اوج تیرگی،
 ستاره رو نشون میدن
تو دل شب، شب سیا،
ُصب میشه و اذون میگن

میادُ مرهم میذاره
به ساقه  ملخ زده
نماز حاجت بخونید،
مردم شهر یخ زده!

 

پاییز

 

ظاهرا یک اتفاق ساده است
بارها و بارها افتاده است

اتفاقی ساده ، اما تلخ و سخت
چون سقوط آخرین برگ از درخت!

گرگ و میش

 
باد می رقصد میان سایه ها
در فضای یک شب پر همهمه

گرگها در شهوت خون شعله ور
گوسفندان بی خیال و واهمه

واپسین فریاد از نای شبان
می شود گم در هیاهوی رمه

گوسفند و گرگ در بزمی شگفت
دست و سرافشان و پاکوبان ، همه !

                     ***

باد می نالد میان لاشه ها
در سکوت یک شب بی زمزمه ...

                                فروردین ۸۰