اوستاد عالی قدر!
مثلا اوستاد عالی قدر
خسته از کار و نامرادیها
از غم ارتقاء و ترفیعش
بسته در را به روی شادیها
آسمان و زمین او تاریک
مثل سلول انفرادیها
مثل دلالها و کاسبها
گله ها دارد از کسادیها
پول درس و رساله آن همه کم
خرج خانه به این زیادیها!
با خودش فکر می کند باید
بشوم جزو حزب بادیها
بروم پیش یک تن از روسا
یا یکی از همین ستادیها
راه صد ساله را به یک ساعت
طی کنم چون نسیم وادیها
غیر عادی ست در زمانۀ ما
زندگی مثل غیرعادیها!
....
او سِتاده ست دست بر سینه
تف بر این گونه اوستادیها!
       + نوشته شده در چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۱ ساعت  توسط محمدرضا ترکی
        | 
       
   
 سروده های محمدرضا ترکی
	  سروده های محمدرضا ترکی