کرتهای ترک خورده
...ولی خوش به حالت
که یک عمر
چون من پریشان نبودی
مسافر نبودی
مهاجر نبودی
پرستوی آواره در باد و باران نبودی
نسیمی که می آمد از دور
در برگ و بار تو آواز می خواند
و چون من
درختی در اقصای سرد زمستان نبودی
چه می دانی از ابر
چه می دانی از کرتهای ترک خورده
تو که باخبر
از عطش
از تب شوره زاران نبودی
و شاید که بودی
ولی بی گمان
مثل من
عاشقی خسته
پیوسته سر در گریبان نبودی!
+ نوشته شده در یکشنبه ۵ مهر ۱۳۸۸ ساعت توسط محمدرضا ترکی
|
سروده های محمدرضا ترکی