به یاد غواصان مظلوم کربلای ۴ و معلم شهیدم عبدالحمید چروم‌زاده
که در  این عملیات و در جزیره سهیل عراق در آن سوی اروند

به تاریخ ۴ دی ۱۳۶۵ به آسمان عروج کرد.

 

 

 

خورشيد اگرچه شعله‌ور و داغ‌پرور است
در آفتاب داغ تو از ذرّه كم‌تر است

يك داغ داغ توست به پيشاني زمين
خورشيد بر جبين فلك داغ ديگر است

داغت چنين كه در دل من شعله مي‌كشد
كانون گرم آينه‌هاي مقعّر است

تقدير بود پر بكشي تا ستاره‌ها
خون تو از سهيل روان تا دوپيكر است

ز آن شب جزيره‌اي كه سهيل است نام او
شد منتهاي رشك سهيلي كه اختر است

***

شب ايستاده بود و به پايان نمي‌رسيد
شب منجمد چنان‌كه سكوتي مصوّر است

شب ايستاده بود به حيرت در آن مصاف
كاينك زمان رزم كدامين دلاور است؟!

پرسيد موج بهت‌زده از كرانه‌ها
اينك خروش و خشم چه طوفان و تندر است؟!

نخلي كه سر به تركش طوفان سپرده بود
پرسيد: اين حريق كدامين صنوبر است؟

شب ايستاده بود و سراپا در اين سؤال
كاين عاشقان حادثه‌جو را چه در سر است

اين كربلاي چندم عشق است در زمين ؟
اين چندمين مبارزۀ نابرابر است؟

شب ايستاده بود...ولي تو روان شدي
شب گاه روسياه‌تر از شام آخر است

***

امواج سرد و وحشي شط را شكافتي
گفتي شناور اوست كه در خون شناگر است

بايد گذشت از خط و شط اي برادران
امشب حسين غرقه به خون بي‌برادر است

گفتي سكون و سنگ شدن رسم و راه نيست
ما را كه وعده‌گاه در آن سوي سنگر است

آن‌جا كه جان‌پناه در آغوش شعله‌هاست
آن‌جا كه در نگاه هزاران منوّر است

آن‌جا كه رعد وحشي هر موج انفجار
همچون طنين فاجعه‌اي رعب‌آور است

آن‌جا كه قتل‌گاه اسيران بسته‌دست
غوّاص‌هاي زخمي درخون‌شناور است

بي‌اعتنا به اينكه در آن‌سوي شطّ و خط
از دشمنان صف‌زده درياي لشكر است

در ساحل نجات به مقصد رسيده است
هر كس كه از تلاطم درياي خون بِرَست

ای فاتحان رزم سهيل زمين شما
 این عزم بر سهيل سما هم مظفّر است

***

رگبارهاي سرخْ گلوگاه رود را
مي‌سوخت آن‌چنان كه گدازنده‌اخگر است

افتاده بود بر دل هر سايه‌اي هراس
جز بر دلي كه عشق بر او سايه‌گستر است

گاهي هجوم وحشي رگبارهاي دي
بر جان باغ صعب‌تر از باد آذر است

***
شيطان ناشناخته را چشم‌زخم نيست
شيطان آشناست كه دجّال اعور است

دردا هماره گُردۀ مردان مرد را
از نابرادران زمان داغ خنجر است

پيچيده بود بوي خيانت در آن فضا
ورنه شغال را چه مشام غضنفر است

دشمن نداشت تاب و توان نسيم را
او را كجا شهامت طوفان صرصر است؟!

بي‌باوران هرزۀ بي‌ريشه را كجا
انديشۀ مصاف دليران صفدر است؟!

گاهي دروغ مي‌شكند پشت صدق را
گاهي نفاق صيقل شمشير كافر است

هر جا جراحتي به عفونت نشسته است
چرك نفاق سرزده از زخم نشتر است

زخم نفاق زخمۀ ناكوك سوزهاست
بر پيكر زمان و زمين زخم بستر است

دشمن كمين گرفته و در انتظار بود
چون ابن‌ملجمي كه نگاهش به حيدر است

با دست‌هاي بسته شما را شهيد كرد
دشمن كه در كمين شما صيد لاغر است

***

با تو كتاب علم و ادب را ورق زدم
گفتي كه درس عشق حديثي نكوتر است

گفتي كه آن حكايت تكراري است عشق
كز هر زبان كه مي‌شنوي نامكرّر است

گفتي دلي كه داغ ندارد قشنگ نيست
گفتي كسي كه بال ندارد كبوتر است

آقا اجازه درس شما را ز ياد برد
شاگرد ناسپاس كه جانش مكدّر است

آقا اجازه ما به شما تكيه داشتيم
حالا كه رفته‌ايد دلم مرغ بي‌پر است

دست مرا بگير كه از دست رفته است
شاگرد خسته‌اي كه همان طفل مضطر است

آخر چرا نخواندم از اوّل از آن جبين
راز شهادتي كه برايت مقدّر است

چشمم نديده بود و خيالم نمي‌رسيد
چشمي كه رازبين نشود تا ابد تر است

***

بر ساحل سهيل تن داغدار تو
افتاد آن‌چنان كه گلي تازه پرپر است

خنديدي آخرين‌دم و با خون نگاشتي:
در راه دوست كشته شدن درس آخر است

بر تختۀ سياه زمين خطّ سرخ تو
درس شهادتي ست كه همواره از بر است

حتّي گلوله‌اي كه گلوي تو را شكافت
بوسيدش آن‌چنان كه ضريحي مطهّر است

چون ديد حنجري كه به خونش كشيده است
سرشار از تلاوت الله اكبر است

حالا تو آفتاب شدي؛ داغ آسمان
خورشيد پيش داغ تو حتّي محقّر است

داغ تو اي ستارۀ سرخ سهيل خاك
خورشيد پرحرارت صحراي محشر است

عبدالحميد فاضل و عبدالشّهيد عشق
نام تو بر صحيفۀ هستي مقرّر است

اي داغ از هميشه و از تازه تازه‌تر
نامت هماره ناب‌ترين شعر دفتر است!