پیله
یک کرم پیله گرد خودش تار می تند
شب تا سحر نشسته و پندار می تند
شب تا سحر نشسته و پندار می تند
شاید کسی حریر ببافد از آنچه او
در تنگنای پیله به تکرار می تند
اما برای کرم چه حاصل از آنچه او
در لحظه های این شب غمبار می تند؟!
زندان خویش را کفنی می کند سپید
وقتی که بی مضایقه دستار می تند
غیر از مگس چه سود مگرعنکبوت را؟
گیرم که تار بر در یک غار می تند!
...
رویای تار و تیره یک روح خسته است
چیزی که یک نگاه گرفتار می تند
او فکر می کند به افق های بازتر
اما به جای پنجره دیوار می تند!
او پیله کرده است به شعر و به فلسفه
در پیله اش نشسته و اشعار می تند
بی آنکه هیچ رهگذری وصله ای کند
از آنچه او به گرد خود از تار می تند...
+ نوشته شده در شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۳ ساعت توسط محمدرضا ترکی
|
سروده های محمدرضا ترکی