کنعان
آمد بر اوج کوه، سرآسیمه
فرزند نوح ...و نوح سراسیمه
کوه است - گفت - پشت و پناه من
از هم جداست راه تو، راه من
نوح آنچه نوحه کرد، اثر نشنید
اندرز داد و پند، پسر نشنید
کشتی مران به خشکی نااهلان
ای نوح پیر درگذر از کنعان!
چون از تنور پيرزنان ناني
حاصل نشد بترس ز طوفاني
از آن بجز گدازه نمي خيزد
وقتی که نان تازه نمی خیزد
از آن تنور، نان نه، كه طوفان خاست
پیچید و بر هلاکت كنعان خاست
...
کنعان اگرچه رفت، تباهی ماند
نفرین نوح و بغض نواحی ماند...
...
این سایه ها که مایۀ اندوه اند
فرزندهاي ناخلف نوح اند
مغرور و پشت كرده به پشتيبان
دلخوش به كوه و دشمن كشتيبان
گرم است پشتشان به سرابستان
چون سايه هاي مبهم تابستان
این کوه پرمخاطره جودی نیست
جز جحد جاحدان جهودی نیست
...
در موج خيز وحشي طوفانها
جاري بر آب پيكر كنعانها...
كنعان نام پسر چهارم نوح بود كه با او به كشتي در نيامد و غرق شد.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت توسط محمدرضا ترکی
|
سروده های محمدرضا ترکی